چو در بستی به روی من بکوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی بدرد خویش خو کردم
چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم
فشردم با همه مستی به دل سنگ صبوری را
ز حال گریه ی پنهان حکایت با سبو کردم
صفایی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم
حراج عشق و تاراج جوانی ، وحشت پیری
در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم
(شهریار)
:: برچسبها:
دلنوشته ,
:: بازدید از این مطلب : 54
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0